این روزاها عجیب و غریبم
شایدم با خودم غریبم...
نمیدونم!؟!؟!؟
حس کودکِ کرولالیُ را دارم
که میان میلیارها انسان تنهاست...
و هیچکس همانند خودش را پیدا نمیکنه...
خسته ام به طرز وحشتناکی؛ به کسی با
یک بغل پُر از اتفاقای خوب نیازمندم...
شاید عجیب باشه ولی این روزها خودم نیستم
خنده هایی که از ته دل نیست و همش تظاهرِ به خوبی و خوشحالی...این روزا تو اوج جوونی احساس پیری میکنم.
این روزا خودمو زدم به رگ بیخیالی شاید وضع بهتر بشه
شایدم نه...این بیخیالی مقاومم کرده
اشکامو خشک کرده شاید فقط فقط اتاقمو بالش کوچیکمه که ازشون خبر داره...
نسلی شدیم که هدفون و هنسفری شده بهترین همدمامون...
ههه...
چهارمِ بهمنِ هزارُسیصدُنودُچهارِ شمسی
|
امتیاز مطلب : 205
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42